هنر پرترهنویسی چیست و به چه کار میآید؟
۱.
«درشتهیکل بود. میخندید. سیگار میکشید. آهسته راه میرفت. خوب میخورد. بد شنا نمیکرد. در تنیس تند نمیجنبید، اما سرو سخت میکوبید. هوشنگ هم پیپ میکشید هم سیگار. بسیار چای مینوشید اما بسیارتر نقاشی میکرد. و از اداره زودتر میرفت و از خانه دیرتر میآمد، هرچند در خانه یا اداره فقط میکشید- اگر نمیخوابید یا ول روی میز کار پهن نمیشد. پرکار بود، اما قیافهی تنبل داشت. خوش بود بیرون اداره خوشتر بود. میجوشید. از قمار و عرق رویگردان بود. بیلیارد را دوست داشت. بعد از نهار نیمساعتی چرت میزد. میگفت خاصیت دارد. شیطان بود. مهربان هم بود[۱].»
با خواندن چنین متنی، پا به چه دنیایی میگذارید؟ این چیست که ما را افسون میکند پا به پای چنین توصیفاتی پیش میبرد؟
۲.
آدمهای جالب؛ شاهکلید فهم هنر روایی که در اینجا میخواهم از آن برایتان بگویم، همین صفت «جالب» است. انگار رسالت طیفی از آدمها «جلب توجه» است. از هنرمند و هنرپیشه و ورزشکار تا سیاستمدار و کارآفرین و فعال اجتماعی، کم نیستند آنهایی که به این ندای درونی لبیک میگویند. روی صحنهی اجتماع بیایند تا از خود رد و اثری برجا بگذارند و دنیا را به قدر وسع و همت خود تغییر بدهند. این آدمها فراتر از سلوک شخصی، تصویری عمومی و غالبا آمیخته با «حرف و حدیث» از خودشان برمیسازند. ابری از شایعه به دور خود شکل میدهند. در معرض داوری قرار میگیرند و حتی در زمان حیاتشان، تبدیل به افسانه و اسطوره میشوند.
چهرههای سیاسی، هنری، فرهنگی و… امروزه روح ما را به تسخیر درآوردهاند و بدل به نشانگان ثابت خودآگاه و ناخودآگاه جمعی ما شدهاند. انگار درون روح تکتک ما اکران خصوصی فیلم «زندگی شیرین» فلینی برپاست و یک پاپاراتزی دوربینبهدست، در تعقیب سوژهای مشهور برای شکار وجهی پنهانمانده از زندگی اوست.
فرقی ندارد مارچلو سرگشتهی فیلم زندگی شیرین باشیم که غرق نوشتن از ستارههای آبکی سینماست، یا ریچارد کاپوشچینسکی -این غول ژورنالیسم متعهد قرن- در حال تصویرگری کنایهآمیز شاه ایران و امپراتور حبشه و یافتن پاسخ پرسشهای تاریخی از خلال ثبتوضبط آنها. نبض جهانْ دهههاست که در رگ «پرتره»ها میتپد. اکنون هیچ ژورنال عمومی معتبر جهانی نیست که بخشی را به «شرح حال» چهرههای برجسته در فیلدهای مختلف اختصاص ندهد. این گرایش دلیل سادهای دارد؛ «ما» به عنوان مخاطب دوست داریم پا به خانهی آنها بگذاریم. به مبلمان و تزئینات در و دیوارشان نگاه کنیم، در پوشش و سر و وضعشان دقیق شویم. از عادات روزانهشان خبر بگیریم. نگاهشان را به دنیا و زمانه دریابیم و بفهمیم چطور شد که این طوری شد؟ چطور شد که آنها توانستند و ما نتوانستیم؟
این موضوع در دنیای غرق تصویر امروز، آنقدر حیاتی شده است که عدهای روزنامهنگار/نویسنده نام خود را «پرترهنویس» میگذارند و در به در دنبال آدمهای مشهور و برجسته میگردند تا آنها را به یک «قضیه» تبدیل کنند و «قسمت جالب» آن را با ترسیم وجوه گوناگون کار و زندگیشان برای ما و شما تعریف کنند.
کار و زندگی؛ علیالحساب این دو را در حافظه نگه دارید…
۳.
واژهی «پرتره» در ابتدا به درستی ما را یاد «تصویر»ی از یک «چهره» میاندازد. به روشنی پیداست که از هنرهای تصویری مسطح -نه حجمی- نظیر نقاشی و عکاسی، پا به دنیای روایت کلامی گذاشته است. رنگ و رخ. شکل و فرم لباس. زیورآلات. و البته بسیاری از ناگفتهها که در صورت هر کس -و ناکس- پیدا و ناپیداست. «مونالیزا» یک پرتره است. همان طور که «دختری با گوشوارهی مروارید» یک پرتره است. و نقاشیها اندی وارهول از مرلین مونرو و فیگورهای شیطنتآمیز آلفرد هیچکاک از خودش، همگی در مدار پرترهپردازی میچرخند.
آنها که دستی بر آتش نقد هنری دارند، تأکید میکنند اقبال روزافزون نقاشان عصر رنسانس -در هر دو شاخهی ایتالیایی و هلندی- به خلق پرترهها، تلاشی برای احیای «اومانیستی» عصر باستان و قرار دادن مجدد انسان در مرکز جهان بود. پرترههای انسانی در نقاشی مابعدرنسانس که منع بازنمایی تصویریشان در دیگر فرهنگها و اقلیمها تا امروز محل بحث فراوان بوده، به یکی از آیکونهای نمادین عصر جدید تبدیل شدهاند. شگفت نبود که با ظهور و اختراع هنر عکاسی در قرن نوزدهم، این هنر چنین شایع و فراگیر شد و به تعبیری، اومانیسم -این مدعی اصالت و یگانگی و بیهمتایی- را وارد عصر بازتولید مکانیکی و شیوع فراگیر باسمهها و پوسترها کرد!
سنتبوو منتقد مشهور ادبی قرن نوزده فرانسه بود که واژهی پرتره را به نقد ادبی وارد ساخت. او در طول بیش از بیست سال ستوننویسی در مستمر «روزنامه»اش، با کوششی مجدانه سعی کرد از طریق بررسی زندگی خصوصی و عمومی ادبا و هنرمندان، از معنای غایی آثار آنها سردربیاورد و راهی برای فهمشان به دست بدهد. از نظر سنتبوو که با روحیه علمباور و پوزیتیویست زمانهاش همساز بود، هنر از آسمان نمیآمد، بلکه ریشه در زمین و خاک سفت واقعیت داشت. و متن، هر متنی، نهایتاً بازتاب و بازنمودی از زمینه و زمانهی خالق آن بود. از بودلر تا فلوبر و دیگر چهرههای ماندگار هنر فرانسه حسن شهرتشان را مدیون سنتبوو هستند. روش کار او را بودلر که خود منتقدی تیزبین بود بسیار میپسندید. این نکتهای است که بیسبب نیست. یکی از جمله علایق عجیبغریب بودلر، علم «قیافهشناسی» بود که بیگمان ربطی وثیق و روشن به دنیای پرترهها داشت.
۴.
در جستجوی پرترهها در فضای فرهنگی ادبی ایرانی، احتمالاً شما نیز در نگاه اول، یاد سوگنامهها و یادنامهها بعد از مرگ چهرهها میافتید؛ یا جشننامهها در زمان حیاتشان. همینطور پژوهشهای موردی و غالباً تاریخی درباره کارنامهی افراد. معالاسف تواتر حالت اول نسبت به دومی و سومی بیشتر است. حالا برحسب کلیشهی رایج به فرهنگ مردهپرستی ربط دارد یا روحیهی محافظهکار ما، الله اعلم. شخصاً احتمال دومی را بیشتر میدانم. اما چرا؟
گونهی روایی نظیر پرتره از جنس تصویرسازی است و ذاتاً نیاز به صراحت، شفافیت، شدت و در نهایت «همدلی» بیشتری دارد. نمیتوانید یک طرفه به قاضی بروید و راضی برگردید. از جنس تعیین تکلیف -حتی چانهزنی و مذاکره- است. یک جور من بمیرم تو بمیری دلپذیر درونش دارد که هرچند کار را سختتر میکند، اما تاثیر نهایی را بیشتر.
خودمانیم؛ کدام چهره است که بهآسانی تن به این گشودگی و عریانی بدهد و به اختیار، زیر بار آماج «خالهزنکی» برود؟ تازه گیریم دُم به تله داد، پیدا کنید پرتقالفروش را… چه کسی میخواهد آن را بنویسد؟ آمدیم و نوشت؛ کی میخواهد از سیل سینهچاکان و غلامان خاصهی «چهرههای ماندگار» جان سالم به در ببرد که منتظرند یکی به مریدشان بالای چشمت ابرو بگویند تا طرف را به چارمیخ بکشند؟ اصولاً سردبیرهای مطبوعات امروزی با روحیهی راحتطلبشان، جز چهرههای تثبیتشده، کمتر به دیگران تن در میدهند. اگر بخواهی پرترهی نویسندهای بااستعداد یا ورزشکاری روبهرُشد را بنویسی، بلافاصله هشدار میشنوی «هنوز زودش است.» و «شاخش نکن.» انگار عکس و مصاحبه یک چیز است و نوشتن پرتره یک چیز دیگر…
۵.
اگر کمی «ژنریک» به قضیه نگاه کنیم، برخوردی روایی فعالتر با سوژه، وقتی دربارهی چهرهای درگذشته باشد، به پرترهنویس بیشتر اجازه میدهد وارد قسمی «جستار شخصی» شود. مثلاً جستارهای شخصی محمد قائد دربارهی احمد شاملو و داریوش همایون و… نمونههایی فرداعلا از جستار شخصی هستند. کماکان میتوانند پرتره خوانده شوند، اما به واسطهی مواجههی خلافآمدتر و داینامیکتر، حضور غلیظ لحن و سبک نویسنده، تصویرپردازی «گزینشی» و بینیازی رجوع به دیگر افواه و اقوال و اسناد، ور جستاریشان میچربد. همهی اینها تنها زمانی به لحاظ فنی «توجیهپذیر» است که نویسندهْ الزام اخلاقی به گفتگوی مستقیم، احضار لحظهی حال، سر کردن با سوژه و بسیاری ملاحظات دیگر نداشته باشد و در عوضْ با تقریبی قابلقبول بتواند مطمئن باشد که با اتکا به شم شخصی و تجربیاش، قادر است تصویری درخور و نظرگیر از سوژه ترسیم کند.
با این همه در این بررسی تطبیقی اجمالی، نباید نقش پژوهشهای موردی -غالباً تاریخی- دربارهی افراد را که بهدرستی «پرترهی تحقیقی» خوانده شدهاند، دستکم گرفت. کشیدن مرز میان میان پرترهی پژوهشی و پرتره/جستار، دشوار اما ضروری است. طبیعتاً نه جایش اینجاست و نه از عهدهی من برمیآید. ضمن اینکه در فضای ادبی با انبوهی از شرححالها و زندگینامهها مواجهیم که نسبتسنجی آنها با پرتره در معنایی که در اینجا از آن مراد میکنیم، نیاز به فرصتی دیگر دارد.
در اینجا و صرفاً به عنوان فتح باب، مایلم چند اثر نمونهوار از مندرجات فارسی را که در نوع خود، خصیصهنما هستند، معرفی کنم.
یکی از پرترههای درخشان تحقیقی، کتاب آقای دکتر همایون کاتوزیان دربارهی «خلیل ملکی» است که با عنوان گویای فرعی «سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی» با ترجمهی عبدلله کوثری، به همت نشر مرکز منتشر شده است. کاتوزیان از همان آغاز راهش را از گونههای متداولی نظیر زندگینامه یا تکنگاری جدا میکند و سیمایی تفصیلی از منش و کنش این چهرهی اثرگذار سیاسی به دست میدهد. اهمیت کار او در رجوع به اسناد متعدد و اتکا به روش دقیق تحقیق بهعنوان شاکلهی کار است. در کنار پرهیز هوشیارانه در اظهارنظرهای شخصی افراطی، برای وفاداری به ژانر پرتره، کاتوزیان، بهخوبی آگاه است که ناگزیر از برقراری نسبتی میان علایق شخصی خودش به سوژه یعنی خللی ملکی و الزامات موجه تاریخنگاری است و از پس این کار نیز به خوبی برمیآید. بر همین سیاق است کتاب آقای دکتر عباس میلانی دربارهی محمدرضاشاه پهلوی.
کافیست این کتابها را با کتاب کلاسیک محمد قائد یعنی «سیمای نجیب یک آنارشیست» که دربارهی شاعر فقید میرزادهی عشقی است، مقایسه کنیم تا پی به ریشهی تفاوتی بزرگ ببریم. کتاب قائد پرترهای تحقیقی دربارهی چهرهی سیاسی است، اما حضور روزنامهنگار/پژوهشگری خلاق و بازیگوش و زبانباز در این میان، آن را به یک پرتره/جستاری بلندبالا و شخصی بدل کرده است. قائد برخلاف کاتوزیان و میلانی، ترسیم سیمای میرزاده را غالباً دستاویزی برای بیان دغدغههای خودش قرار میدهد؛ البته این کار او به هیچ وجه از سر تفنن نیست، بلکه ناشی از نگاه متفاوت او به «تاریخ» است که احتمالاً زمین تا آسمان با نگاه کسی مانند کاتوزیان، متفاوت است.
۶.
علیرغم محدودیت منابع فارسی در زمینهی پرترهای ژنریک که به بنمایههای ژورنالیستی پایبندتر باشد، یکی از بهترینها، کار روزنامهنگار بزرگ معاصر، صدرالدین الهی در کتاب «سید ضیا، عامل کودتا» است. الهی در این کتاب نه تنها موفق میشود نسبتی شخصی میان خودش و سوژه برقرار میکند، بلکه از خلال ماهها مجاورت و نزدیکی با سیدضیا، موفق به بیان عادات روزانه، ضبط احوالات شخصی و حتی تکیهکلامها و خلقوخوی او میشود. پارهای زیر را با هم بخوانیم تا ببینیم «شم داستان» یا چیزی که خود الهی در تعبیری مبتکرانه «کتابروزنامه» مینامید، چگونه به کمک پرترهنویس میآید تا ما را عمیقتر وارد دنیای سوژه کند.
«یک بعدازظهر خوش اسفندماه بود. بوی عید میآمد و شاخهها آبستن شکوفه بودند. ساعت دو بعدازظهر ناهارمان با سید تمام شده بود و هنگام صرف چای بود. و وقت شنیدن نگفتهها. سید خاطرهای میگفت. سر را به پشت صندلی راحت تکیه میداد. چرتی میزد. بیدار میشد. حکایت دیگری نقل میکرد و برای من همیشه این نگفتهها شنیدنی بود. چیزی از ساعت چهار نگذشته بود که مستخدم روزنامه اطلاعات را آورد. سید وسط صحبت شیرینی دربارهی دکتر بقایی بود که روزنامه را باز کرد. معمولا یک نگاه سطحی به تیتر روزنامه میانداخت و بعد روزنامه را تا میکرد و دنبالهی صحبتش را میگرفت. اما آن روز این طور نشد. سید چند لحظهای روی صفحهی اول تأمل کرد. بعد روزنامه را تا کرد و روی میز جلو دستش گذاشت و گفت: انا الله و انا اله راجعون. از جا برخاست و گفت شما تشریف داشته باشید تا من برگردم. و رفت. من و زنم به هم خیره شدیم. این یک رفتار غیرعادی بود. بعد از رفتن او من روزنامه را برداشتم و نگاه کردم پایین صفحهی اول در قسمت خبرهای معمولی، یک تیتر کوتاه بود: «دکتر مصدق درگذشت.» و بعد هم خبری در نهایت اختصار و احتیاط که از مرگ رقیب دیرینهی پارلمانی سید حکایت کرد… روزنامه را ورق زدم و نشستیم چیزی قریب به یک ساعت. سید برگشت. به احترامش برخاستیم. برخلاف همیشه تعارفی برای نشستن نکرد بلکه یکراست رفت روی صندلیاش افتاد. چند دقیقه به حال بهت و تفکر بود و بعد یک مرتبه از جایش برخاست. مثل همه مواردی که گُر میگرفت و هوس بلند صحبت کردن میکرد. در این حال اگر عصبانی بود زبانش به لکنت دچار میشد.
رو به من و زنم ایستاد و گفت: نه… نه… آقا نمیشه… این ممکلت درست نمیشه.[۲]»
پرتره ثبت همین جزئیات است. طرز نشستن، لکنت گهگاه، نوع روزنامه خواندن. و البته انتخاب بزنگاههای درست که شخصیت حقیقی چهره را از پس پردهها آشکار میکند… در ادامه روایت متوجه میشویم که او در آن فاصله «شرفیاب» شده و به حضور شاه رفته تا از او بخواهد برای درگذشت دکتر مصدق اعلامیهی رسمی دولتی صادر بشود و احترام نخستوزیر مملکت حفظ شود؛ و این علیرغم رقابت و دشمنی این دو چهرهی برجسته آن دو بوده. طبیعتاً شاه قبول نکرده و به عبارتی روی سید را زمین انداخته است…
۷.
تلاش برای فهم نسبت کار و زندگی چهرهها، به آفرینش تکنیکهای جدید روایی انجامیده. از تغییر مکرر زاویهدید گرفته تا تقطیعها و جابجاییهای زمانی، از گفتارهای آزاد مستقیم و غیرمستقیم تا بینامتنیت و درهم تنیدن تنشها و کشمکشها، اکنون نه تنها همه چیز مجاز، بلکه پسندیده است. اجازه داریم از هر دری خواستیم وارد شویم، ولی در درجهی اول، باید بر آنچه «ارزش خبری» داشته باشد، حساس باشیم. کسی که برای پرترهنویسی سراغش میرویم، نمیتواند بینام یا ناشناخته باشد. او به هر دلیل -مثبت یا منفی- دارای شهرت و اهمیت است و برای خوانندگان جالب است بدانند «چرا» در آن جایگاه قرار گرفته. و چه کار کرده که بُرد خبری به دور خود ساخته.
شاید در گام اول مهم نباشد که پرتره «کِی» خبرساز شده. ممکن است از لحاظ تقویمی به ما نزدیک یا دور باشد. اما فراموش نکنیم ذات خبری ایجاب میکند که بتوانیم میان خودمان، سوژهی تاریخی و زمان حال نسبتی ایجاد کنیم. پرترهنویسی، به این معنا تلاش برای معاصر و همزمان شدن با شخصیتها است. به همین دلیل است که منطقاً بر «چگونگی» بیشتر از «چیستی» و حتی «چرایی» تاکید میکند. اینکه او چه کرده و انگیزهها و دلایلش چه بوده است، به نحوی از انحا باید در پرتره گنجانده شود، اما این هر دو این بهانهای برای ثبت «چگونگی» هستند.
فرض اصلی پرترهنویسی این ضربالمثل فارسیست که «از کوزه همان برون تراود که در اوست» اعمال ما ثمرهی شیوهی خاص زندگی ما هستند؟ آنگونه که واقعا هستیم و فکر و احساس میکنیم. مخاطب دوست دارد بداند که سوژهی ما با تکیه بر چه منش و کرداری، دست به عمل و کنش زده است. مثلا اگر یکی بخواهد سراغ عادل فردوسیپور -به عنوان یکی از مهمترین مجریان و برنامهسازان تلویزیونی بعد از انقلاب- برود، بهتر است جای مرور فصل به فصل برنامهی نود، حتما در خانهاش با او قرار بگذارد. کتابهای کتابخانهاش را ببیند. با او به تماشای فوتبال بنشیند. همراهش به دانشگاه برود. با همسر و دوستان نزدیکش دربارهی عادات روزمرهاش حرف بزند و سر دربیاورد او در جمعهای خصوصیتر چه جور آدمی است.
نکتهی بعدی، اهمیت نشان دادن «نقاط عطف» است؛ آنجا که مسیر زندگی عوض میشود و تغییر بزرگ رخ میدهد. گاهی تغییر بزرگ همانچیزی است که ما از شخصیت به خاطر داریم. مثلا در مورد مثال مفروض ما یعنی فردوسیپور، آغاز گزارشگری یا شروع برنامهی نود. شاید هم نه، تغییرات دیگری بوده که منجر به این نقطهی عطف مهم شده است. آیا خواندن مصاحبههای پیشین یا مرور منابع در دسترس در وب و دیگر رسانهها مهم است؟ جواب: مهم است، اما نه در آن حد که شما را به مرز «اشباع» برساند. همانطور که بازی نور و سایهی عکاس در عکس که از مت میاندازد، مهم است، سایهروشنها و حدسها و گمانها هنگام نوشتن از پرتره بار اصلی را به دوش میکشند. شما کارآگاه نیستید و دنبال سرنخها و چراییها و یقینهای پس از آن نیامدهاید. فراموش نکنید که به قول طنزآمیز این روزها نباید دنبال «قاتل بروسلی» بگردید، بلکه باید بفهمید و به ما بفهمانید بروسلی که بود و چه کرد! قطعیت میتواند دشمن اصلی باشد، اگر بخواهید شخصیت را مثلا نظیر یک مصاحبهی داغ افشاگرانه در منگنه قرار بدهید…
۸.
حالا که قرارمان این شد آهسته، پیوسته، شبیه یک نقاش، قلم دست بگیرید، این را هم گوشزد کنم که انتخاب با شماست امپرسیونیست باشید یا اکسپرسیونیست! اگر از من میشنوید پرترهی ادبی، تمایل به مرزی ظریف میان این دو دارد. آنجایی که بر بیان برشوار و کلاژیستی از زندگی سوژه -از خلال چسباندن نرم و آهنگین گرهها و مفصلها- دست میگذارد و از تحلیل نهایی دست میشوید، امپرسیونیست است و خواهان اثری دامنهدارتر -و پرسشبرانگیزتر- بر ذهن و احساس مخاطب. از دیگر سو، خاستگاه ژورنالیستی پرترهها و اصل پیشترگفتهشدهی «ارزش خبری» هم در جای خود مهم است. همواره درجهای از تلاش آگاهانه برای برجسته (Bold) کردن شخصیت و خاص و متفاوت نشان دادن او باید وجود داشته باشد. پس اگر گر کمی اغراق چاشنی کار کنیم بد نیست. به قول معروف، ما به عنوان پرترهنویس، وارث سنت حسنهی پاپاراتزی هستیم و دنیایی که میخواهیم پرترهمان را در آن عرضه کنیم، دنیای صحنه و نمایش است…
خیالتان راحت اگر لنگرگاه مناسب میان این دو حد را پیدا کنید، کسی شما را به گزافهگویی متهم نخواهد کرد. در پایان اگر خواهان فوت کوزهگری هستید: بدانید و آگاه باشید این شما هستید که پرتره را خلق میکنید؛ پس خودتان را جدی بگیرید و در نوشته، حیاط خلوتی کوچک و شخصی از آن خود باز کنید و در آن اقامت بگزینید…
معطل چه هستید. بسم الله؛ دست بجنبانید و زندگی شیرین فردوسیپور شخصیتان را به تصویر بکشید! و یادتان نرود که هر قضیهای قسمت جالبی دارد؛ شیطان است، اما مهربان هم هست…
[۱] ابراهیم گلستان به یاد هوشنگ پزشکنیا
[۲] صفحات ۲۸۷ تا ۲۸۹ کتاب سیدضیا عامل کودتا، نشر ثالث